کتاب صلابت چشمان جابر
معرفی کتاب صلابت چشمان جابر
کتاب صلابت چشمان جابر نوشته زینب سادات سید احمدی و زهرا عابدی است. اثری که در دست دارید، مروری است گزیدهوار بر زندگی و فعالیتهای شهید عزیز «محسن حججی». این کتاب، تلنگری است برای کشف حقیقت وجودی این شهید بزرگوار.
درباره کتاب صلابت چشمان جابر
نویسندگان این کتاب بعد از گذشت یک سال از شهادت این مرد بزرگ به سراغ خانواده او میروند. چندین ساعت مینشینند و خاطرات اطرافیان را گوش میدهند به حرفهای خانواده، رفقا و فرماندهان آن مرد بزرگوار گوش میکنند، آنها میفهمند این مرد در ۲۶ سال عمرش به اندازه چند مردِ کامل دویده است، تلاش کرده و به خودش رنج چشانده است و از رمق نیفتاده است. او ثابت کرده در این دستگاه نظم، هیچ چیز بیحکمت نیست و اگر نام او تا همیشه بر تارک تاریخمان حک شد، لیاقتش را با مشقت و سختی در عصر ما به دست آورده است.
شهید محسن حججی متولد ۲۱ تیر سال ۱۳۷۰ در نجفآباد اصفهان بود. او دانشآموختهٔ مرکز آموزش علمی کاربردی علویجه در رشتهٔ تکنولوژی کنترل بود. در تاریخ دوشنبه ۱۶ مرداد ماه سال ۱۳۹۶، این شهید بزرگوار در منطقه تنف، در منطقه مرزی سوریه، عراق و اردن اسیر شد و به دست داعش به شهارت رسید.
خواندن کتاب صلابت چشمان جابر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به زندگی شهید حجیی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صلابت چشمان جابر
این که چی شد آقامحسن ما شد «شهید محسن حججی» حقیقتش را نمیدانم. این رازی است بین محسن و خدای خودش. یک معمای حلنشدنی که من هم به عنوان پدر از آن بیخبرم. البته نسل ما از نسل مرحوم آیتالله احمد حججی است که پایهگذار حوزه نجفآباد است. ایشان زمانی که بهاییت در نجفآباد ترویج بیدینی میکرد به پاخواست و در مقابل آنها ایستاد. این تربیت دینی از گذشته در خانواده ما شکل گرفته.
شغل من، اول بنایی بود. از ساعت شش صبح میرفتم سرِ کار و تا آخر شب درگیر بودم. وقت زیادی برای این که بچهها را زیر نظر داشته باشم نبود ولی از دور مواظبت میکردم. بچهها خودشان راه خودشان را انتخاب کردند، البته من هم کمکشان میکردم. من در خانواده هیچ توقع شخصی از فرزندانم نداشتم. عقیده داشتم فرزند امانت است که در قبال او باید تربیت درست داشته باشی. اگر کوتاهی کردی و این جوان یا نوجوان در زندگیاش به خطا رفت و خلاف کرد باید یقه پدر و مادرش را بگیری. اگر هم عالِم شد که در تاریخ ما زیاد است، بدان که پدر و مادر درست تربیتش کردهاند. مثال انسان مثال نهال است. نهال، آب خوب و زمین خوب میخواهد. اگر نهال را در جاییبکاری که آب و هوای خوب نداشته باشد، از همان ابتدا به مشکل برمیخوری.
بعد از بنایی راننده تاکسی شدم، اما حواسم خیلی جمع بود. ادعای زیادی نمیکنم، اما روی خط خودم حرکت میکردم. من از اول زندگی، نان حلال سر سفره آوردهام. وجدان کاری داشتم. اگر جایی حرف اضافه، غیبت یا تهمتی بود آنجا نبودم. سعی میکردم با لقمه حلال بچهها را بزرگ کنم. نمیگویم صددرصد، اما خیلی مواظب بودم. اگر سر سفره نان و ماست بود این را ترجیح میدادم به سفره رنگ و لعابدار که معلوم نبود از چه راهی به دست آمده. یعنی مطمئنم حق کسی سر سفرهام نبوده. شاید یکی از علتهایی که آقامحسن به اینجا رسید لقمه حلال باشد.
***
من خانواده حاشیهداری ندارم و ساده زندگی کردهام. محسن فرزند سوم از پنج فرزند ما است. رابطه من با بچههایم رابطه پدری بود که در قبال فرزندانش وظیفهای دارد. سعی من این بوده که نسبت به بچهها یکجور رفتار داشته باشم و برخوردم با همه یکی باشد. استثنایی بین آنها قایل نیستم. محسن هم مثل بقیه بود و تافته جدا بافته نبود. با این حال اقرار میکنم که نسبت به بقیه بچهها کمی متفاوت بود. کوچک که بود، مثل بعضی بچهها دنبال مادرش نبود. یعنی بچهننه نبود. از همانموقع دوست داشت دنبال من باشد.
حجم
۸۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۸۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
نظرات کاربران
خیلی کتاب خوبی بود 😍😍 بهتون پیشنهاد میکنم حتمااااااا بخونید از خوندنش پشیمون نمیشید 😉😉 امیدوارم شهید حججی عزیز در اون دنیا شفاعتمون کنن🤲🏻🤲🏻🤲🏻 بگید آمین
امان از نام زیبایت محسن. آتش به قلبم زدی.قبلا شنیده بودم سر از بدنت جدا شده ولی با خواندن کتاب از جزئیات شهادتت بیشتر شنیدم و خوندم. فدای لب های خشکت ...
خوشحالم از اینکه خوندن این کتاب ، فرصتی بود که شهید عزیز رو بیشتر بشناسم.هر چی به آخرای کتاب نزدیک تر شدم ،تونستم ابعاد بیشتری از شخصیت شهید عزیز رو بشناسم.روح پاک شهید حججی شاد